امروز میخوام درباره یکی از جذابترین اپیزودهای پادکست اندرو هوبرمن صحبت کنم که به موضوع بسیار مهم یادگیری و مطالعه میپردازه. دکتر هوبرمن که استاد نوروبیولوژی و چشمپزشکی در دانشکده پزشکی استنفورد هست، در این اپیزود به سراغ موضوعی رفته که برای همه ما کاربردی و حیاتیه: بهترین روشهای مطالعه و یادگیری بر اساس یافتههای علمی.
اکثر چیزایی که از یادگیری بلدیم اشتباهه!
نکته جالبی که در همون ابتدای پادکست مطرح شد اینه که بیشتر چیزهایی که ما درباره روشهای درست مطالعه باور داریم، کاملاً اشتباهه! حتی خود دکتر هوبرمن هم با وجود سالها تجربه تدریس در دانشگاه استنفورد، وقتی شروع به مطالعه تحقیقات این حوزه کرد، متوجه شد که باورهای قبلیش درباره یادگیری چندان درست نبوده. این موضوع نشون میده که فرآیند یادگیری موثر، اصلاً شهودی نیست.
جالب اینجاست که تحقیقات در این زمینه به بیش از ۱۰۰ سال پیش برمیگرده و الان با همگرایی سه حوزه آموزش، روانشناسی و علوم اعصاب، به درک خیلی خوبی از استراتژیهای بهینه مطالعه و یادگیری رسیدیم. این اطلاعات نه تنها برای دانشآموزان و دانشجوها، بلکه برای هر کسی که میخواد از طریق اینترنت، پادکست یا هر منبع دیگهای چیزهای جدید یاد بگیره، کاربردی و مفیده. در ادامه نکات مهمی که تو این پادکست یادگرفتم رو با شما به اشتراک میذارم. قبل از اینکه هوبرمن وارد بحث اصلی بشه، تاکید کرد که این پادکست جدا از نقشهای آموزشی و تحقیقاتیش تو استنفورده و هدفش اینه که اطلاعات علمی رو به صورت رایگان در اختیار عموم مردم قرار بده.
من آدم ویدیوییای هستم! نه خوراک من فقط متنه!
تو ادامه صحبتهام درباره پادکست هوبرمن، میخوام به یه نکته خیلی مهم و جالب اشاره کنم که شاید برای خیلیهامون غافلگیرکننده باشه. هوبرمن یه بحث جالب رو درباره سبکهای مختلف یادگیری مطرح کرد.
همه ما شنیدیم که بعضیها میگن من با خوندن بهتر یاد میگیرم، بعضیها ترجیح میدن تو گروه درس بخونن، بعضیها عادت دارن هایلایت کنن، یه عده خودشون رو یادگیرنده شنیداری میدونن و یه عده دیگه میگن تصویری بهتر یاد میگیرن. اما میدونید چیه؟ وقتی به تحقیقات علمی نگاه میکنیم، همه این باورها تقریباً رنگ میبازن!
نکته جالب اینجاست که بهترین روش مطالعه و یادگیری اصلاً به این بستگی نداره که اطلاعات رو از چه راهی دریافت میکنیم – چه صوتی باشه، چه تصویری، چه ترکیبی از اینها، چه اسلاید مرور کنیم، چه کتاب درسی بخونیم یا ویدیوهای کوتاه ببینیم. در عوض، مهمترین چیز اینه که چطور از سیستمهای حافظهمون استفاده کنیم تا جلوی فراموشی رو بگیریم.
همه چیز خلاصه میشه تو جلوگیری از فراموشی
هوبرمن تاکید کرد که به جای اینکه رو یادگیری و حفظ کردن اطلاعات تمرکز کنیم، باید به این فکر کنیم که چطور میتونیم با فرآیند طبیعی فراموشی مقابله کنیم. این فراموشی برای همه اتفاق میافته، چه داریم یه مهارت شناختی یاد میگیریم، چه موسیقی، چه ریاضی یا هر چیز دیگهای.
راستی، هوبرمن تو این اپیزود درباره مدیتیشن هم صحبت کرد و گفت که از ۱۵ سالگی مدیتیشن میکنه و تاثیر عمیقی رو زندگیش گذاشته. الان هزاران مطالعه علمی معتبر وجود داره که نشون میده مدیتیشن ذهنآگاهی چقدر میتونه به بهبود تمرکز، مدیریت استرس و اضطراب و بهتر شدن خلق و خو کمک کنه.
تو ادامه هوبرمن نکته جالبی رو مطرح کرد. اون گفت که بهترین راه برای یادگیری اینه که به جای تمرکز روی حفظ کردن، به این فکر کنیم که چطور میتونیم از فراموش کردن اطلاعات جدید جلوگیری کنیم. این همون راهیه که به ما کمک میکنه چیزهایی که یاد میگیریم رو واقعاً به خاطر بسپاریم و روشون تسلط پیدا کنیم.
نوروپلاستیسیتی
قبل از اینکه وارد استراتژیهای یادگیری بشه، یه توضیح خیلی جالب درباره ماهیت یادگیری داد. اون درباره یه ویژگی فوقالعاده سیستم عصبی صحبت کرد به اسم نوروپلاستیسیتی، که همون توانایی سیستم عصبی (شامل مغز و نخاع) برای تغییر در پاسخ به تجربههاست. هر نوع یادگیریای که اتفاق میافته، به این نوروپلاستیسیتی مربوط میشه.
جالبه بدونید که این تغییرات در سطح سلولهای عصبی یا همون نورونها، معمولاً از سه راه مختلف اتفاق میافته. اولیش تقویت ارتباطات بین نورونهاست که بهش ارتباطات سیناپسی میگن. سیناپسها در واقع محل ارتباط بین نورونها هستن – یه فاصله کوچیک بین نورونها که توش مواد شیمیایی رد و بدل میشه و باعث میشه نورونها همدیگه رو فعال یا غیرفعال کنن. دومین نوع تغییر، تضعیف این ارتباطات بین نورونیه. و سومین نوعش که خیلی هم تو رسانهها دربارهش صحبت میشه ولی در واقع خیلی نادره (مخصوصاً تو مغز بزرگسالان)، تولید نورونهای جدیده که بهش نوروژنز میگن.
هوبرمن تاکید کرد که برخلاف اون چیزی که تو رسانهها زیاد دربارهش صحبت میشه، تولید نورونهای جدید نقش خیلی کمی تو یادگیری و حافظه داره. درسته که ما یه سری نورونهای خاص تو بخشهایی از مغز مثل پیاز بویایی (که مسئول حس بوییاییه) و یه منطقهای به اسم شکنج دندانهای تو هیپوکامپ (که برای حافظه مهمه) داریم که در طول زندگی نورونهای جدید تولید میکنن، ولی این مکانیسم اصلی یادگیری و حافظه تو انسانها نیست. در عوض، مکانیسم اصلی، تقویت و تضعیف ارتباطات موجود بین نورونهاست، نه ساخت نورونهای جدید.
هوبرمن در ادامه، توضیح داد که وقتی درباره نوروپلاستیسیتی حرف میزنیم، باید بدونیم که این پدیده میتونه هم نتیجه تقویت ارتباطات باشه، هم تضعیف اونها. و جالب اینجاست که نمیتونیم بگیم تقویت ارتباطات یعنی ساخت خاطرات جدید و تضعیف ارتباطات یعنی از دست دادن اونها – ماجرا پیچیدهتر از اینهاست.
برای درک بهتر این موضوع، یه مثال خیلی جالب زد. گفت به یه نوزاد ۹ ماهه نگاه کنید و مهارتهای حرکتیش رو با یه بچه ۶-۷ ساله مقایسه کنید. مثلاً وقتی میخوان اسپاگتی بخورن! جالبه بدونید که این بهبود هماهنگی حرکتی که از نوزادی تا نوجوانی و بزرگسالی میبینیم، عمدتاً نتیجه حذف ارتباطات عصبیه، نه ایجاد ارتباطات جدید. البته ارتباطاتی که باقی میمونن قویتر و قابل اعتمادتر میشن.
آزمون و آزمودن و دیگر هیچ!
بعد از این توضیحات، هوبرمن یه کار جالب کرد – یه آزمون کوتاه گرفت! گفت میدونم وقتی اسم آزمون میاد، آدرنالین همه میره بالا و استرس میگیرن، ولی این آزمون یه هدف خاص داره. دو تا سوال پرسید: اول اینکه نوروپلاستیسیتی از نظر مکانیسمی چند روش مختلف داره؟ و دوم اینکه میتونید دو تا از سه تغییر اصلی که سیستم عصبی میتونه داشته باشه رو نام ببرید؟
نکته جالب اینجا بود که گفت حتی اگه نتونستید جواب درست رو به یاد بیارید، اشکالی نداره. اتفاقاً تشخیص اشتباهاتمون تو به خاطر سپردن اطلاعات، خودش یه روش مهم و مفید برای نگه داشتن بهتر اطلاعاته – مخصوصاً وقتی جواب رو اشتباه میدیم یا نمیدونیم. (حتی سعی داره تو خود این پادکست هم ما رو مجبور کنه که یک سری از نکات مهم یادگیری رو تمرین کنیم. از تک تک این نکات سعی کنید ایده بگیرید)
و در آخر توضیح داد که چرا این آزمون رو گرفت. گفت اگه به کل تحقیقات درباره بهترین روشهای مطالعه و یادگیری نگاه کنیم، میبینیم که دقیقاً همین کاری که الان انجام دادیم – یعنی توقف دورهای و آزمون گرفتن از خودمون درباره مطالبی که یاد گرفتیم – یکی از مهمترین تکنیکهاست.
آزمون گرفتن فقط برای ارزیابی دانشی که کسب کردیم یا نکردیم نیست، بلکه بهترین ابزار برای جلوگیری از فراموشیه. در واقع، تو این پادکست داریم درباره استراتژیهای بهینه مطالعه یاد میگیریم و همزمان اونها رو به کار میگیریم.
یادگیری و تبدیل تلاشهای مطالعه به دانش پایدار، یه فرآیند دو مرحلهایه. مرحله اول درگیری فعال با موضوعه، یعنی همون تمرکز و توجه واقعی به اطلاعاتی که میخوایم یاد بگیریم. شما نمیتونید تمرکز داشته باشید اگه هوشیار نباشید، پس هوشیاری پیشنیازه. وقتی تمرکز میکنید و توجه میکنید، در واقع به سیستم عصبیتون علامت میدین که این اطلاعات مهمه و باید نورونها ارتباطاتشون رو تغییر بدن، (چه تقویت کنن، چه تضعیف کنن)، تا بتونن اطلاعات رو نگه دارن و بعداً ازش استفاده کنن. (مثلا من خودم وقتی دارم یه موضوعی رو یاد میگیرم و روبروم یه دفترچه میذارم که یک سری نکات رو یادداشت کنم، به شدت یادگیریم بهتر میشه، نه برای اینکه دارم یادداشت میکنم بلکه فقط به خاطر اینکه دارم به مغزم این سیگنال رو میدم که این موضوع مهمه. حواست باشه!)
خواب بهترین نوتروپیک
هوبرمن یه نکته جالب دیگه هم گفت. اینکه وقتی صحبت از استراتژیهای بهینه مطالعه میشه، همه میخوان بدونن چی باید مصرف کنن تا بهتر یاد بگیرن. جواب اینه: یه خواب خوب شب قبل! خواب بهترین “نوتروپیک” یا به اصطلاح داروی هوشمندیه. البته هوبرمن گفت از این اصطلاح خوشش نمیاد چون یادگیری فقط درباره هوشمند بودن نیست، بلکه درباره توانایی توجه کردن و گاهی خلاق و منعطف بودن با ایدهها و اطلاعاته.
تغییرات واقعی در سیستم عصبی، یعنی همون تقویت و تضعیف ارتباطات بین نورونها – در زمان تمرکز و یادگیری اتفاق نمیافته، بلکه در طول خواب عمیق و حالتهای شبیه خواب رخ میده. مخصوصاً در مرحله خواب REM (حرکات سریع چشم) که معمولاً تو نیمه دوم شب اتفاق میافته. (یه نکتهای رو خودم اضافه کنم که شاید براتون جالب باشه: اگر ما خواب رو 8 ساعت در نظر بگیریم، خواب عمیق یا همون REM از 4 ساعت دوم شروع میشه، به خاطر همینه که کمبود خواب شما جبران ناپذیره، یعنی اگر امشب فقط 4 ساعت بخوابید دو تا اتفاق واضح میفته، اول اینکه وارد خواب عمیق نمیشید و دوم اینکه 4 ساعت کمبود خواب امشب رو نمیتونید با 4 ساعت خواب بیشتر فردا جبران کنید!)
اگه خواب خوبی دارید، یا مخصوصاً اگه خواب خوبی ندارید، هوبرمن توصیه میکنه حتماً NSDR یا “استراحت عمیق بدون خواب” رو امتحان کنید. این روش که گاهی بهش یوگا نیدرا هم میگن (هرچند کمی با هم متفاوتن)، یه تمرین ۱۰-۲۰ دقیقهایه که میتونه انرژی ذهنی و جسمی رو برگردونه. میتونید صبح که بیدار میشید انجامش بدید (اگه به اندازه کافی نخوابیدید)، بعدازظهر، یا حتی نصف شب اگه خوابتون نمیبره. زمان انجامش اونقدر مهم نیست، مهم اینه که انجامش بدید چون به تقویت نوروپلاستیسیتی کمک میکنه – یعنی به بازسازی ارتباطات بین نورونها که برای مطالعه و یادگیری لازمه.
اجبار به متمرکز موندن
میتونیم سطح تمرکز و هوشیاریمون رو با یه گفتگوی درونی افزایش بدیم. مثلاً وقتی میشینیم برای مطالعه، به خودمون بگیم “من باید این رو یاد بگیرم”. نباید منتظر باشیم که اطلاعات اونقدر جذاب باشه که خود به خود توجه ما رو جلب کنه (این نکته رو استاد شعبانعلی هم بهش اشاره میکنه، واقعا یادگیری گاهی اوقات کار راحت و جذابی نیست، درد داره!) – باید یاد بگیریم که به طور ارادی تمرکز و توجهمون رو درگیر کنیم. هوبرمن مثال جالبی درباره ADHD زد و گفت افراد مبتلا به ADHD میتونن روی موضوعات مورد علاقهشون خیلی خوب تمرکز کنن، ولی اگه موضوعی براشون جذاب نباشه، تمرکز کردن براشون خیلی سخته. به همین خاطره که ویژگی اصلی یادگیرندههای خوب اینه که میتونن به طور ارادی خودشون رو مجبور به تمرکز کنن و مدام ذهنشون رو به موضوع مورد مطالعه برگردونن. و بله، این کار قراره که سخت به نظر برسه!
این سختی و فشاری که موقع مجبور کردن خودمون به تمرکز حس میکنیم، در واقع خیلی خوبه! بعضی وقتها حتی مجبور میشیم کلاه و هودی بپوشیم تا فقط به مطلب جلومون توجه کنیم. این فشار نشوندهنده آزاد شدن موادی مثل اپینفرین و آدرنالین تو مغز و بدنه که به مدارهای عصبی علامت میده که باید تغییر کنن.
اگه این فشار رو حس نکنید و بتونید راحت کاری رو انجام بدید یا اطلاعاتی رو به خاطر بسپارید، یعنی سیستم عصبیتون نیازی به تغییر نداره چون از قبل این توانایی رو داشته. پس این فشار و بیقراری نشونه خوبیه که نشون میده دارید یاد میگیرید یا حداقل فرآیند یادگیری رو شروع کردید. ( لعنت بهت مغز 🙂 )
بعضی افراد به طور کلی تمرکز خوبی ندارن. برای کسایی که ADHD تشخیص داده شده دارن، توصیه کرد حتماً با دکترشون درباره داروها و روشهای درمانی مشورت کنن. ولی برای همه، چه نیاز به دارو داشته باشن چه نه، خواب خوب، هیدراته بودن و مقدار مناسب کافئین میتونه کمککننده باشه.
مدیتیشن
یه نکته خیلی جالب دیگه که مطرح کرد، درباره مدیتیشن بود. تحقیقات آزمایشگاه وندی سوزوکی تو دانشگاه نیویورک نشون داده افرادی که روزی ۱۰ دقیقه مدیتیشن ذهنآگاهی انجام میدن، یعنی میشینن یا دراز میکشن، چشمهاشون رو میبندن و روی تنفسشون تمرکز میکنن – تمرکز و حافظهشون بهتر میشه. جالبه که زمان انجام مدیتیشن مهم نیست و میتونه صبح، ظهر یا شب باشه، فقط اگه آخر شب انجام بشه ممکنه روی خواب تاثیر بذاره. حتی میتونید اسمش رو مدیتیشن نذارید و بهش به چشم یه تمرین ادراکی نگاه کنید، مثلاً با چشم باز روی یه هدف بصری تمرکز کنید. فقط نباید دنبال خرید چیزهای خاص یا انجام کارهای عجیب برای بهبود تمرکز باشیم. درسته که مواردی مثل هیدراتاسیون، کافئین و خواب خوب مهمن، ولی همون تمرین ساده مدیتیشن ذهنآگاهی یا به قول خودش تمرین ادراکی تمرکز (که فقط برمیگرده به یه نقطه مشخص)، سیستم عصبی ما رو آموزش میده که توجهمون رو به چیزی که میخوایم یاد بگیریم برگردونیم.
اثر شب اول
یه پدیده جالب دیگهای که هوبرمن بهش اشاره کرد، “اثر شب اول” بود. این یعنی اطلاعاتی که تو یک روز یاد میگیرید، عمدتاً تو اولین شب بعد از یادگیری تثبیت میشه. البته این به این معنی نیست که اگه شب اول خواب خوبی نداشته باشید، برای همیشه اون اطلاعات رو فراموش میکنید، ولی خیلی مهمه که اولین شب بعد از یادگیری، بهترین خواب ممکن رو داشته باشید. پس اگه تا دیروقت درس میخونید و کافئین زیادی مصرف میکنید پس اگه تا دیروقت درس میخونید و کافئین زیادی مصرف میکنید، باید حواستون باشه که خوابی که بعد از مصرف کافئین دیروقت و شببیداریها دارید، به یادگیریتون کمک نمیکنه.
شما باید به عنوان یک دانشجو (در هر سطحی) زندگیتون رو طوری برنامهریزی کنید که هم بتونید تمرکز و توجه کافی روی موضوع مورد مطالعه داشته باشید، هم بتونید در حد توان خواب خوبی داشته باشید. البته هوبرمن میدونه که برای خیلیها مثل کسایی که بچه کوچیک دارن یا به هر دلیلی استرس دارن، داشتن خواب ایدهآل تو شب اول یا حتی شبهای بعدش سخته. ولی تاکید میکنه که تا جایی که میتونید باید برای خواب خوب تلاش کنید، چون مهمترین عامل برای سلامت روانی، جسمی و یادگیری و عملکرد در هر زمینهایه.
عادات دانشجوهای موفق
هوبرمن به یه تحقیق جالب روی حدود ۷۰۰ دانشجوی پزشکی (تقریباً نصف مرد و نصف زن) اشاره کرد که عادتهای یادگیری موفقترین دانشجوها رو بررسی کرده. یکی از نتایج جالبش این بوده که بهترین دانشجوها معمولاً روزی ۳-۴ ساعت مطالعه میکنن. البته هوبرمن اشاره کرد که تو این نوع مطالعات که با پرسشنامه انجام میشه، همیشه بحث علت و معلول مطرح میشه. یعنی نمیتونیم با قطعیت بگیم این دانشجوها به خاطر ۳-۴ ساعت مطالعه در روز موفق شدن یا چون دانشجوهای خوبی هستن ۳-۴ ساعت مطالعه میکنن.
اما هدف از این مطالعه این نبود که علت و معلول رو پیدا کنه. هدف این بود که ببینه موفقترین دانشجوها، صرف نظر از اینکه چه درسی میخونن یا تو چه مرحلهای از یادگیری هستن، چه عادتهایی دارن که مرتب تکرارش میکنن.
طبق این مطالعه، حداقل ده عادت مطالعه برای دانشجوهای خیلی موفق شناسایی شده، ولی هوبرمن روی ۵-۶ تای اول تمرکز کرد چون ظاهراً بیشتر موفقیت این دانشجوها به همین عادتها مربوط میشه:
اول اینکه، اونها زمان مشخصی۱ رو برای مطالعه کنار میذارن و واقعاً برنامهریزی میکنن. این کار چند تا فایده داره، اول اینکه میتونن حواسپرتیها رو کنار بذارن. و این دقیقاً دومین کاریه که انجام میدن: گوشی رو کنار میذارن و خودشون رو ایزوله میکنن۲. جالبه که تنها مطالعه میکنن، این به این معنی نیست که مطالعه گروهی بیفایدهست، ولی بهترین دانشجوها معمولاً تنها درس میخونن۳. به خانواده و دوستاشون هم میگن که تو اون زمان در دسترس نیستن.
این ۳-۴ ساعت مطالعه روزانه رو معمولاً به ۲-۳ جلسه تقسیم میکنن و یکجا نمیخونن. حداقل پنج روز در هفته هم این برنامه رو دارن.
یه نکته خیلی مهم دیگه اینه که تلاش میکنن مطالبی که یاد گرفتن رو به همکلاسیهاشون یاد بدن۴. شاید فکر کنید که این کار تو محیطهای رقابتی به ضررشونه و به بقیه امتیاز ناعادلانه میده، ولی تحقیقات نشون داده دانشجوهایی که اول تنها مطالعه میکنن و بعد میرن و به بقیه یاد میدن، عملکرد خیلی بهتری دارن.
هوبرمن گفت تو آزمایشگاهش یه ضربالمثل داشتن که میگه “یکی ببین، یکی انجام بده، یکی یاد بده“. البته این روش باید برای کارهای بیخطر استفاده بشه، ولی روش عالیایه برای یادگیری، تسلط پیدا کردن و حتی در طول زمان، رسیدن به مهارت بالا.
تمرکز و توجه تو مغز انسان یه منبع محدود ولی قابل تجدیده. هر چی بیشتر بیدار میمونیم، مادهای به اسم آدنوزین تو مغز و بدنمون بیشتر جمع میشه که باعث خوابآلودگی و کاهش تمرکز میشه. وقتی میخوابیم، سطح آدنوزین دوباره میاد پایین و میتونیم دوباره تمرکز کنیم و هوشیارتر باشیم.
البته این به این معنی نیست که همه باید صبح درس بخونن – بعضیها بعدازظهر، عصر یا حتی آخر شب بهتر درس میخونن. خود هوبرمن گفت که تو دوران دانشگاه بین ساعت ۱۰ شب تا ۲ صبح درس میخونده، هرچند الان دیگه این کار رو نمیکنه.
یه نکته مهم اینه که اگه دارید درس میخونید، احتمالاً مجبورید با زمانبندی کلاسها پیش برید و نمیتونید به استاد بگید کلاس رو ساعت ۳ بعدازظهر یا ۸ صبح بذاره چون اون موقع بهتر یاد میگیرید. اما تا جایی که میتونید کنترل کنید، بهتره زمان مطالعهتون رو منظم کنید – مثلاً یه بخش اول روز، یه بخش آخر روز، یا دو بخش اول روز.
تحقیقات نشون داده همونطور که مغز با چرخه خواب و بیداری منظم سازگار میشه (که به نور خورشید، فعالیتها و ریتمهای اجتماعی بستگی داره)، اگه حدود سه روز پشت سر هم تو ساعتهای مشخصی تمرکز و مطالعه کنید، بدن و مغزتون با این ریتم سازگار میشه. درسته که برگردوندن توجه به یک نقطه خاص (مثل یه صفحه یا یه سخنرانی) یه فرآیند خودکار نیست، ولی همین نظم تو زمان مطالعه به خودی خود باعث میشه بتونید بهتر تمرکز کنید و حواستون به مطلب باشه.
به خودتون اجازه بدید این دوره گذار سه روزه رو طی کنید، ولی بعدش حتماً اون ساعتهای مطالعه رو برنامهریزی کنید. گوشی رو کنار بذارید، به بقیه بگید آفلاین هستید، و اگه لازمه حتی وایفای رو خاموش کنید (البته بستگی به موضوع مطالعهتون داره، شاید بهش نیاز داشته باشید). به هر حال، به هر قیمتی شده حواسپرتیها رو محدود کنید و فقط روی مطلب تمرکز کنید.
نکته خیلی مهمی که هوبرمن روش تاکید کرد اینه که توانایی تمرکز و مطالعه یه مهارته. مهارتی که میتونید خیلی سریع یادش بگیرید، مخصوصاً اگه زمانهای منظمی براش تعیین کنید و ۲-۳ روز به خودتون فرصت بدید با این برنامه سازگار بشید. حتی اگه آخر ترم یا نزدیک امتحاناته، شاید لازم باشه آخر هفتهها هم این نظم رو حفظ کنید. این کار باعث میشه سیستم عصبیتون برای مطالعه و یادگیری بهتر در اون زمانهای خاص برنامهریزی بشه.
بعد از این توضیحات، هوبرمن به یه نکته خیلی جالب دیگه از اون مطالعه روی دانشجوهای پزشکی موفق اشاره کرد. وقتی از این دانشجوها درباره انگیزهشون برای مطالعه پرسیده شده، یه جواب جالب دادن. اونها یه درک بلندمدت از تاثیر موفقیتشون۵ تو دانشکده پزشکی روی خانواده و مسیر زندگیشون داشتن. جالبه که خیلی روی جزئیات این تغییرات تمرکز نداشتن، بلکه یه دید کلی و آرمانی داشتن.
این مطالعه از این نظر خیلی جالبه که هم به جزئیات عملی مطالعه (مثل زمان و نحوه محدود کردن حواسپرتی) پرداخته، هم انگیزههای روانشناختی عمیقتر که باعث میشه حتی وقتی خستهن یا انگیزهشون کم شده، به تلاش ادامه بدن. جالب اینجاست که تو کشوری که این مطالعه انجام شده، فقط تعداد خیلی کمی از بهترین دانشجوها میتونن وارد پزشکی بشن و تازه باید مطالب رو به یه زبان دیگه یاد بگیرن.
برای نشون دادن سختی یادگیری به زبان دیگه، هوبرمن از تجربه دوستاش مثال زد که دکتراشون رو تو ایتالیا گرفتن. اونها با اینکه ایتالیایی بودن، مجبور بودن پایاننامه و مقالاتشون رو به انگلیسی بنویسن و از رسالهشون به زبان انگلیسی دفاع کنن. این نشون میده که چه چالش بزرگی داشتن.
هوبرمن تاکید کرد که این دانشجوها مدام به این فکر نمیکنن که تلاششون چطور زندگیشون رو تغییر میده، ولی یه هدف مشخص و آرمانی دارن که فراتر از صرفاً قبول شدن و گذروندن دانشکده پزشکیه. این اهداف بلندمدت و آرمانی برای هر کسی متفاوته، ولی در کنار کارهای روزمره و عملی که برای یادگیری انجام میدیم، خیلی مهمه. این اهداف مثل یه پل بین فعالیتهای روزانه و اون هدف بزرگتری که میخوایم بهش برسیم عمل میکنن.
دنبال راحتی نباشید!
اگه عاشق موضوعی باشید که یاد میگیرید، شاید به این جنبه آرمانی کمتر نیاز داشته باشید. به تجربه خودش اشاره کرد که چطور درباره موضوعاتی مثل ریتمهای شبانهروزی، ملاتونین و مدارهای عصبی هیجانزده میشده و انگار مدام چیزهای جدید و جذاب کشف میکرده. ولی حتی تو این حالت هم، گاهی درسهایی داشته که درگیر شدن باهاشون براش سختتر بوده. هوبرمن گفت که نمیدونه آیا اون درسهای سخت واقعاً چالشبرانگیزتر بودن یا نه، ولی درگیر شدن باهاشون براش سختتر بود، شاید به خاطر نحوه تدریس یا خود موضوع. اینجاست که داشتن یک هدف آرمانی میتونه خیلی ارزشمند باشه. شما قرار نیست عاشق همه موضوعاتی باشید که باید یاد بگیرید. هوبرمن میگه وقتی به گذشته نگاه میکنه، بعضی از درسهایی که الان با لذت یادشون میاره، همونهایی هستن که باهاشون بیشترین کشمکش رو داشته.
در واقع، این موضوع پایه یکی از مهمترین ابزارهای مطالعه است. تحقیقات علمی نشون میده که مطالعهای که چالشبرانگیز به نظر میاد، موثرترین نوع مطالعه است. هوبرمن میدونه که هیچکس دوست نداره این رو بشنوه، همه میخوان درباره “فلو” و اینکه اطلاعات خود به خود وارد مغزشون بشه بشنون. حتی یه ویدیوی بامزه از یه دانشآموز تو چین هست که کتاب رو روی سرش میذاره و سعی میکنه اطلاعات رو اینطوری وارد مغزش کنه. خیلی بامزهست، ولی خب معلومه که کار نمیکنه!
شاید یه روزی راههایی پیدا بشه که بشه سریع اطلاعات رو وارد مدارهای عصبی کرد، ولی الان، همونطور که صدها و حتی هزاران ساله میدونیم، تلاش سنگ بنای یادگیریه. هوبرمن میدونه که شاید بعضیها امیدوار بودن بهشون بگه چطور میتونن طوری درس بخونن که دردناک نباشه، و میگه تا آخر پادکست این کار رو میکنه.
بازم آزمون!
بعد دوباره یه آزمون کوتاه گرفت. سه تا سوال پرسید: ۱. چه زمانی (موقع هوشیاری یا خواب) بازسازی ارتباطات عصبی اتفاق میافته؟ (جواب: موقع خواب) ۲. یه ابزار رفتاری برای بهبود تمرکز چیه؟ (جواب: مدیتیشن ذهنآگاهی ساده یا به قول هوبرمن “تمرین ادراکی” – که میتونه با چشم بسته و تمرکز روی تنفس باشه، یا با چشم باز و تمرکز روی یک هدف بصری در فاصله ۱ تا ۳ فوتی) ۳. میتونید سه تا از ابزارهایی که موثرترین دانشجوها استفاده میکنن رو نام ببرید؟ هوبرمن تاکید کرد که مدارهای عصبی مربوط به تمرکز و توجه هم میتونن تغییر کنن و بهتر بشن (نوروپلاستیسیتی). هوبرمن سراغ جواب سوال سوم آزمونش رفت و سه تا از ابزارهای موثرترین دانشجوها رو یادآوری کرد: محدود کردن حواسپرتی با کنار گذاشتن گوشی و قطع ارتباط با دیگران، مطالعه به تنهایی، و یاد دادن مطالب به همکلاسیها.
اما چرا این آزمونهای به ظاهر ساده رو میگیره؟ چون تحقیقات نشون داده که آزمون گرفتن یکی از قویترین ابزارها برای یادگیری بهتره (همونطور که قبلا گفتیم). درسته که ما معمولاً به آزمون به چشم یه روش ارزیابی نگاه میکنیم، ولی در واقع یکی از بهترین راهها برای ساختن، نگه داشتن و جلوگیری از فراموشی دانشه.
هوبرمن به یه تحقیق کلاسیک از سال ۱۹۱۷ اشاره کرد که روی دانشآموزان مدرسه انجام شده بود. اونها زندگینامه میخوندن و به دو گروه تقسیم شده بودن. یه گروه زندگینامهها رو چند بار میخوندن، و گروه دیگه فقط یک بار میخوندن و بعد از خودشون دربارهش سوال میپرسیدن – مثلاً اینکه طرف کی بود، با کی ازدواج کرد، کجا درس خوند و چه نقشی تو زندگی داشت.
با اینکه گروه دوم فقط یک بار متن رو خونده بودن، ولی وقتی میزان به یادآوری دقیق اطلاعات رو مقایسه کردن، اونهایی که یک بار خوندن و بعد مدام به اطلاعات فکر کردن و از خودشون آزمون گرفتن، خیلی بهتر از گروهی که چند بار متن رو خونده بودن عمل کردن. به عبارت دیگه، خوندن و دوباره خوندن مطلب خیلی کماثرتر از خوندن و بعد فکر کردن و آزمون گرفتن از خودمونه. این نه تنها برای حجم اطلاعات، بلکه برای دقت یادآوری هم صدق میکنه.
این نتیجه برای خودش هم اول خیلی تعجببرانگیز بود، تا اینکه مطالعات بعدی رو درباره نقش آزمون به عنوان یه ابزار یادگیری دید و فهمید که آزمون گرفتن از خود، به مراتب بهترین ابزار برای مطالعه و یادگیریه، نه فقط برای ارزیابی دانش، بلکه برای وارد کردن واقعی اون دانش به مدارهای عصبی. با اینکه اون مطالعه برای سال ۱۹۱۷ بوده، ولی سیستم عصبی انسان در دهها هزار سال گذشته تغییر چندانی نکرده. با این حال، به یه مطالعه جدیدتر اشاره کرد که نشون میده آزمون گرفتن نه تنها برای به خاطر سپردن اطلاعات مفیده، بلکه به استفاده انعطافپذیر از اون اطلاعات هم کمک میکنه که یه عنصر خلاقیته و باعث تسلط روی مطلب میشه.
تو این مطالعه، سه گروه مختلف رو مقایسه کردن که همه یه متن درباره حیوانات و زیستشناسی میخوندن:
- گروه اول چهار بار متن رو مطالعه میکردن (SSSS) و بعد آزمون میدادن
- گروه دوم سه بار مطالعه میکردن، یک بار آزمون میدادن (SSST) و بعد آزمون نهایی
- گروه سوم یک بار مطالعه میکردن و سه بار آزمون میدادن (STTT) و بعد آزمون نهایی
آزمون نهایی میتونست چند روز بعد، چند هفته بعد، یا حتی چند ماه یا یک سال بعد باشه. نتیجه نشون داد که هر چقدر تعداد آزمونهای قبلی بیشتر بود، تغییرات در مدارهای عصبی که اون اطلاعات رو نگه میدارن (که بهش “رمزگذاری عصبی” میگن) عمیقتر و پایدارتر بود.
هوبرمن تاکید کرد که درسته، بالاخره یه بار باید با مطلب جدید آشنا بشید، ولی بعد از اون، مهم نیست چند بار مطلب رو میخونید. مهم اینه که بعد از اون یه بار مطالعه اولیه که با تمرکز و توجه کامل انجام میشه، از خودتون آزمون بگیرید. حتی اگه تو این آزمونها خوب عمل نکنید (مثلاً ۴۰ یا ۵۰ درصد جوابهای درست)، به شرطی که جوابهای درست رو ببینید و با جوابهای خودتون مقایسه کنید، این روش خیلی بهتر از چند بار خوندن مطلبه.
اما نکته واقعاً جالب و تا حدی ترسناک اینه که وقتی از دانشآموزها میپرسیدن چقدر به تسلطشون روی مطالب اعتماد دارن و فکر میکنن تو آزمون دو هفته بعد، شش ماه بعد یا حتی یک سال بعد چطور عمل میکنن، اونهایی که چهار بار متن رو خونده بودن اعتماد به نفس خیلی بالایی داشتن و فکر میکردن بهترین عملکرد رو خواهند داشت. در مقابل، گروهی که یک بار خونده بودن و سه بار آزمون داده بودن، احساس تسلط و اعتماد به نفس کمتری نسبت به مطالب داشتن. اما در واقعیت، دقیقاً برعکس این اتفاق افتاد!
وقتی شما مرتب با یه مطلب مواجه میشید، فکر میکنید که یادش گرفتید و با هر بار خوندن، این اعتماد به نفستون بیشتر میشه. اما در واقعیت، در مقایسه با کسایی که یک بار مطلب رو میخونن و بعد ازش آزمون میدن، یادگیریتون خیلی کمتره. حتی اگه تو این آزمونها تلاش کنن و گاهی جواب اشتباه بدن، باز هم آزمون دادن بهترین راه برای ثبت اطلاعات تو مدارهای عصبیه.
هوبرمن در ادامه از تجربه شخصیش تو دوران دانشگاه تعریف کرد. یه درس نوروآناتومی داشته با پروفسور بن ریس که خیلی سختگیر بوده. این درس شامل سخنرانی، کتاب درسی با تصاویر مقاطع مغزی گونههای مختلف و رنگآمیزیهای متفاوت، و یه بخش آزمایشگاهی بوده که باید با میکروسکوپ ساختارهای مختلف رو شناسایی میکردن. حتی تشریح مغز گوسفند هم داشتن و کلی اصطلاحات جدید مثل روستروکودال، پشتی-شکمی و غیره رو باید یاد میگرفتن.
یه روز از سر ناچاری، هوبرمن تصمیم گرفت روش مطالعهش رو عوض کنه. روی تختش دراز میکشید، چشمهاش رو میبست و تو ذهنش از نقاط مختلف وارد سیستم عصبی میشد – مثلاً از گوش و آناتومی حلزون، از چشم و آناتومی شبکیه، از سطح پشتی مغز و شیارها و شکنجها، و جسم پینهای. ساعتها به این مطالب فکر میکرد و اونها رو تو ذهنش مرور میکرد. به عبارت دیگه، داشت از خودش آزمون میگرفت.
جالبه که هوبرمن میگه هنوز هم میتونه همه اینها رو تو ذهنش ببینه و معتقده به خاطر همین روش، تسلط خیلی خوبی روی نوروآناتومی گونههای مختلف داره. البته میگه نابغه نیست، فقط ساعتها مطالب رو یاد گرفته و تو ذهنش مرور کرده. مثلاً وقتی داشت مسیر یه رشته عصبی بین هیپوکمپ و ساختار مجاورش رو تو ذهنش دنبال میکرد و وقتی مسیر عصبی رو نمیدونست، میرفت سراغ کتاب و چک میکرد و بعد دوباره به این تمرین ذهنی و تجسم برمیگشت. نکته مهم اینه که این صرفاً مطالعه نبود، بلکه داشت از خودش آزمون میگرفت. سعی میکرد نقاطی رو پیدا کنه که دیگه نمیتونه جلوتر بره چون اطلاعات کافی نداره.
این جنبه مهم آزمون گرفتنه، مهم نیست چند تا درست یا غلط داری، مهم اینه که دقیقاً بدونی چی میدونی و چی نمیدونی. وقتی به جایی میرسی که میگی “نمیتونم به یاد بیارم” یا “مطمئنم این ساختار فیمبریاست” و بعد میری چک میکنی و میبینی اشتباه میکردی، این خودش بخش مهمی از یادگیریه.
هوبرمن مثال جالبی زد درباره ساختاری به اسم “هابنولا”. میگه اون زمان نمیدونستن چه کاری انجام میده، ولی الان میدونیم که با احساس ناامیدی و افسردگی ارتباط داره. جالبه که نور خورشید صبحگاهی فعالیتش رو کم میکنه و نور مصنوعی زیاد تو نیمه شب فعالیتش رو افزایش میده.
هوبرمن تاکید کرد که چطور آزمون گرفتن از خودتون میتونه کاملاً شخصی و متناسب با روش یادگیری شما باشه. البته این با حرف قبلیش که گفت تقسیمبندی افراد به یادگیرندههای شنیداری و دیداری و غیره خیلی معتبر نیست، در تضاد به نظر میرسه. ولی منظورش اینه که روش آزمون گرفتن از خودتون برای جلوگیری از فراموشی و پیدا کردن شکافهای دانشتون میتونه بر اساس روشی باشه که براتون بهتر جواب میده. مثلاً برای خودش، دراز کشیدن و فکر کردن به مطالب بهترین روش بود. هوبرمن میگه حتی امروز هم وقتی یه مقاله میخونه، سعی میکنه تو حیاط یا بیرون قدم بزنه و به نکات کلیدی مقاله و نمودارهای مهمش فکر کنه.
دکتر هوبرمن به بررسی تحقیقات دیگهای پرداخت که نشون میدن چرا آزمون گرفتن بهترین راه برای جلوگیری از فراموشیه. یه آزمایش جالب رو توضیح داد که سه گروه داشت:
گروه اول: مطالعه، آزمون سریع (با دریافت بازخورد)، وقفه طولانی، آزمون نهایی گروه دوم: مطالعه، وقفه کوتاه، آزمون، وقفه کوتاه، آزمون نهایی گروه سوم: مطالعه، وقفه خیلی طولانی، آزمون نزدیک به آزمون نهایی، آزمون نهایی
نتیجه این آزمایش خیلی جالب بود. شاید فکر کنید گروه سوم که درست قبل از آزمون نهایی دوباره مطالب رو مرور کردن و جوابهای درست رو دیدن، باید بهترین عملکرد رو داشته باشن. اما برعکس! بهترین عملکرد مربوط به گروه اول بود – یعنی کسایی که خیلی زود (همون روز یا روز بعد) بعد از یادگیری مطلب جدید از خودشون آزمون گرفتن و بازخورد دریافت کردن. این آزمایش روی انواع مختلف یادگیری – از ریاضی گرفته تا زبان، موسیقی و یادگیری حرکتی – انجام شده و همین نتیجه رو داشته.
هوبرمن تاکید کرد که باید مراقب استفاده از کلمه “مطالعه” باشیم، چون در واقع آزمون گرفتن خودش یه نوع مطالعهست. تو این آزمایشها منظور از مطالعه، اولین مواجهه با مطلب جدیده.
گروه سوم (که مطالعه کردن، مدت طولانی صبر کردن، بعد آزمون دادن و جوابهای درست و غلط رو فهمیدن و روز بعد دوباره آزمون دادن) بدترین عملکرد رو داشتن. این نتیجه نکته خیلی مهمی درباره نوروپلاستیسیتی و بهترین استراتژیهای یادگیری رو نشون میده.
هوبرمن آرزو میکرد کاش این رو از دوران مهدکودک یاد گرفته بود: از خودتون خیلی زود بعد از اولین مواجهه با مطلب جدید آزمون بگیرید، چون این کار جلوی فراموشی طبیعی مغز رو میگیره. این مهمترین نکته همه تحقیقات درباره آزمون به عنوان ابزار یادگیریه.
اما شاید بپرسید چرا مطالعه و بعد صبر کردن و گرفتن دو تا آزمون پشت سر هم (که موقع آزمون دوباره مطالب رو یاد میگیرید) نتیجه بهتری نمیده؟ به نظر میاد یه تفاوت اساسی بین اولین مواجهه با مطلب و آزمون گرفتن ازش وجود داره. تصویربرداریهای عصبی نشون میدن این به “آشنایی با مطلب” مربوطه.
آشنا بودن با چیزی یا تشخیص اون، با تسلط داشتن روش و به خاطر سپردنش فرق داره. وقتی چیزی رو مدام میخونید یا میشنوید یا بهش فکر میکنید، فکر میکنید دارید یادش میگیرید و مدارهای عصبیتون در حال تغییره. ولی این یه فرآیند نسبتاً غیرفعاله. وقتی ازتون آزمون گرفته میشه، چیز متفاوتی اتفاق میافته – اشتباهات و خطاهاتون باعث میشه سیستم عصبی اطلاعات درست رو محکمتر نگه داره و چیزهایی که اشتباه داشتید رو به خاطر بسپاره تا اصلاحشون کنه. این خیلی متفاوته از اینکه فقط چند بار با مطلب مواجه بشید.
اول باید با مطلب آشنا بشید، نمیتونید بدون دیدن مطلب شروع به آزمون دادن کنید (خب معلومه که اگه این کار رو بکنید احتمالاً همه چیز رو اشتباه جواب میدید!). ولی استفاده از آزمون خیلی زود بعد از اولین مواجهه با مطلب، به وضوح داره از تفاوت بین “آشنایی” با چیزی (که میدونیم کدوم بخشهای مغز رو فعال میکنه) و “یادآوری” اون استفاده میکنه.
بعد یه آزمون جالب گرفت. پرسید به نظرتون آزمون گرفتن از خودتون چقدر باعث بهبود یادگیری میشه؟ ۱۰ درصد؟ ۲۰ درصد؟ جواب خیلی جالبه – ۵۰ درصد! این عدد از مطالعات مختلف روی یادگیری موسیقی، ریاضی، زبان و مهارتهای حرکتی به دست اومده. یعنی اگه با مطلب جدید آشنا بشید و بعد ازش آزمون بگیرید (حتی اگه خیلی خوب جواب ندید)، میزان فراموشی نصف میشه نسبت به حالتی که فقط مطلب رو یاد میگیرید و دیگه باهاش کاری ندارید.
مثلاً فرض کنید معلم موسیقی کنارتون میشینه و گامهای پیانو رو نشونتون میده ولی شما تمرین نمیکنید، یا کسی براتون درباره یه دوره تاریخی سخنرانی میکنه ولی دیگه سراغش نمیرید. در مقابل، اگه فقط یه بار از خودتون آزمون بگیرید، میزان فراموشیتون نصف میشه. هوبرمن میگه این نکته اونقدر مهمه که حتی بیشتر دانشمندان علوم اعصاب هم اینطوری به یادگیری و نوروپلاستیسیتی نگاه نمیکنن.
باید به این فکر کنیم که بیشتر اطلاعاتی که هر روز وارد سیستم عصبی ما میشه، فراموش میشه. البته بعضی افراد نادر هستن که همه چیز رو به یاد میارن، ولی این افراد تو زندگی، کار و روابطشون خیلی مشکل دارن – به خاطر سپردن همه جزئیات زندگی کیفیت زندگیشون رو مختل میکنه. ما میخوایم فقط چیزهای درست رو به خوبی به خاطر بسپاریم.
هوبرمن از تجربه خودش گفت که تو دوران دانشگاه یه روش پیچیده برای مطالعه داشته، اول میخونده و هایلایت میکرده، بعد یادداشتبرداری میکرده و درباره مطالب پاراگراف مینوشته. بخشی از این کارها احتمالاً شبیه آزمون گرفتن از خود بوده. البته تو کوییزها شرکت میکرده و ساعات مشاوره با استاد هم میرفته. با این حال، اگه میدونست که آزمون گرفتن از خودش خیلی زود بعد از کلاس یا وقتی میره خونه یا شب یا روز بعدش، میتونه عملکردش رو تو امتحانات میانترم و پایانترم خیلی بهتر کنه، حتماً وقت کمتری رو صرف میکرد.
درباره بهترین روشهای آزمون گرفتن از خود هم گفت که آزمونهای تشریحی با سوالهای باز خیلی بهتر از چند گزینهایها هستن. چون تو سوالهای چند گزینهای فقط باید گزینه درست رو تشخیص بدید، ولی تو سوالهای تشریحی باید اطلاعات رو به یاد بیارید و بنویسید که نیاز به تسلط بیشتری داره. البته یه استثنا وجود داره – سوالهای چند گزینهای که تله دارن، مثل بعضی سوالهای آزمونهای GRE
تو آزمونهای استاندارد، بعضی سوالهای چند گزینهای هستن که فقط با تشخیص جواب درست حل نمیشن. گزینههایی دارن که در نگاه اول به نظر درست میان و خیلیها سریع انتخابشون میکنن، اما وقتی عمیقتر به موضوع فکر کنید، میفهمید که این جوابهای “واضح” در واقع غلطن. این نوع سوالها نیاز به تسلط بیشتری دارن و صرف آشنایی با موضوع کافی نیست.
معمولاً شما کنترلی روی فرمت امتحان نهایی یا میانترم ندارید، اما روشهای مختلف آزمون گرفتن از خودتون برای مطالعه خیلی مهمه. ایدهآل اینه که از سوالهای باز استفاده کنید، نه فقط چند گزینهای. یعنی روشی که نیاز داره با عمق و تلاش بیشتری به موضوع فکر کنید.
کوییز سرزده. تحقیقات نشون میده دانشجوها از کوییز سرزده خوششون نمیاد و این رو تو نمرهای که به استادها میدن نشون میدن. هوبرمن یه خاطره بامزه تعریف کرد که یه بار یه دانشجو تو ارزیابیش نوشته بود که “زیادی درباره سگش کاستلو تو کلاس حرف میزنه”!
اما نکته مهمتر اینه که با اینکه دانشجوها کوییز سرزده رو دوست ندارن، این به این معنی نیست که موثر نیست. در واقع، چیزی که از کوییز سرزده موثرتره اینه که از همون اول به دانشجوها (یا به خودتون) بگید که قراره چند تا آزمون داشته باشید و از آزمون به عنوان یه روش یادگیری استفاده کنید.
شاید بعد از کلاس مجبور باشید برید کلاس بعدی و فرصت آزمون گرفتن نداشته باشید، ولی میدونید چی قطعاً کمکی نمیکنه؟ اینکه بلافاصله بعد از کلاس سرتون رو بکنید تو گوشی! این کار احتمالاً جلوی به یاد آوردن مطالب رو میگیره و فراموشی رو بیشتر میکنه. در عوض، حتی اگه چند ثانیه یا چند دقیقه باشه، به مطالبی که یاد گرفتید فکر کنید و از خودتون آزمون بگیرید.
اثر وقفه
هوبرمن یه مفهوم جالب دیگه به اسم “اثر وقفه” رو هم معرفی کرد. این یعنی وقفههای دورهای ۵ تا ۱۰ ثانیهای یا حتی ۳۰ ثانیهای در یادگیری. تو این وقفهها، نورونهای هیپوکمپ اطلاعات جدید رو ۲۰ تا ۳۰ برابر سریعتر از حالت عادی تکرار میکنن، درست مثل زمان خواب REM.
کلمههایی مثل آزمون، امتحان و ارزیابی میتونه استرسزا باشه و یادآور تجربههای ناخوشایند کلاس درس. ولی تاکید میکنه که منظور از آزمون به عنوان روش مطالعه، ارزیابی نیست. هدف اینه که بفهمید چقدر میدونید و چقدر نمیدونید، و با دیدن جوابهای درست، اشتباهاتتون رو اصلاح کنید.
متاسفانه تو ۱۵ سال اخیر، حداقل تو آمریکا، تمایل به دور شدن از ارزیابی رسمی بیشتر شده. هوبرمن معتقده که آدمها میتونن به روشهای مختلف یاد بگیرن – از یوتیوب، پادکست، کتاب یا “مدرسه زندگی” – ولی برای موضوعات خاصی مثل علوم، پزشکی و سلامت، دورههای رسمی و دقیق بهترین راه یادگیری هستن.
نقش احساسات تو یادگیری خیلی مهمه. میگه تجربههای با بار احساسی قوی، چه مثبت و چه منفی، معمولاً خیلی بهتر و ماندگارتر به یاد میان. این به خاطر ترشح موادی مثل اپینفرین و نوراپینفرین در مغزه. یه مثال جالب زد که تو قرون وسطی، بعد از درس دادن، افراد رو تو آب سرد میانداختن تا با ترشح آدرنالین، مطالب بهتر تو ذهنشون بمونه!
درهمآمیزی
یه تکنیک جالب دیگه که معرفی کرد “درهمآمیزی” یا interleaving بود. یعنی وقتی معلم موقع درس دادن، گاهی خاطرات یا مثالهای به ظاهر نامربوط رو قاطی درس میکنه، در واقع داره به یادگیری بهتر کمک میکنه. چون این کار باعث میشه مغز بتونه اطلاعات جدید رو با دانش قبلی یا حتی دانش به ظاهر نامربوط ترکیب کنه. البته منظور این نیست که مثلاً ریاضی و تاریخ رو با هم یاد بگیریم – این میشه مثل نوشیدن از دو شلنگ آتشنشانی! بلکه منظور اینه که گاهی بین مطالب اصلی، خاطرات یا اطلاعات سادهتر رو هم بیاریم.
هوبرمن در آخر درباره سطوح مختلف یادگیری صحبت کرد و اونها رو به چهار دسته تقسیم کرد: بیمهارت، ماهر، استاد و استاد فرهیخته. گفت استاد فرهیخته کسیه که اونقدر تسلط داره که میتونه از دانشش به روشهای جدید و خلاقانه استفاده کنه، طوری که حتی خودش هم غافلگیر میشه – مثل موسیقیدانها یا ورزشکارهای بزرگ.
نکته مهمتر اینکه هوبرمن تاکید کرد آزمون گرفتن فقط برای ارزیابی دانش نیست، بلکه بهترین ابزار برای مطالعه و ساختن دانشه. این چیزیه که آرزو میکنه زودتر میدونست و قصد داره بیشتر ازش استفاده کنه. در واقع، این روش کاملاً با درک ما از نوروپلاستیسیتی همخونی داره و میتونیم در همه زمینههای یادگیری ازش استفاده کنیم.
مهم نیست الان دانشجو هستیم یا نه، همه ما داریم دائم چیزهای جدید یاد میگیریم. از اینترنت، پادکست، یا هر جای دیگه. مهم اینه که با هوشیاری کامل و تمرکز درست، و با استفاده از این روشهای موثر مثل آزمون گرفتن و درهمآمیزی، یادگیریمون رو بهتر کنیم.
من که تصمیم گرفتم از این به بعد این روشها رو بیشتر تو زندگیم به کار بگیرم. اگه شما هم مثل من دنبال یادگیری بهتر هستید، امیدوارم این نکات به دردتون بخوره.
من همیشه روش آزمون دادن و آموزش دادن به دیگران را امتحان میکنم. تأثیر این کار بسیار مثبت است، بهویژه زمانی که چیزی را که یاد گرفتهای به دیگران توضیح میدهی. این کار نهتنها باعث میشود دانش خودت را بهتر تثبیت کنی، بلکه به دیگران نیز کمک میکنی تا بهتر یاد بگیرند.
مطلب بسیار ارزشمندی بود. ممنون از انتقال تجربهتون