هنر شکست خوردن: قدرتی که در پادکست‌های انگیزشی پیدا نمی‌کنید

sq-divider
تاریخ انتشار
17 شهریور 1404
sq-divider
Clock icon 9 دقیقه

در دنیای امروز، یادگیری به یک ارزش و حتی یک سرگرمی تبدیل شده است. ما کتاب‌های توسعه فردی می‌خریم، ویدیوهای روانشناسی تماشا می‌کنیم و در مسیر بازگشت به خانه، پادکست‌های انگیزشی گوش می‌دهیم. در ظاهر، همه چیز فریاد یک پیشرفت فوق‌العاده را می‌زند. اما یک سؤال کلیدی در این میان پنهان شده که کمتر کسی از خود می‌پرسد: از آخرین مطلبی که یاد گرفتیم، کدام بخش را واقعاً در زندگی خود پیاده‌سازی کردیم؟

اینجاست که با یک واقعیت تلخ روبه‌رو می‌شویم. یک پژوهش مفصل از شرکت Degreed نشان می‌دهد که فقط ۱۲ درصد از آموزش‌هایی که افراد می‌بینند، به عمل تبدیل می‌شود. معنای این آمار چیست؟ یعنی در ۸۸ درصد از مواقعی که تصور می‌کنیم در حال رشد هستیم، در واقع فقط در حال چرخیدن به دور خودمانیم و در یک “توهم رشد” گرفتار شده‌ایم.

فردی را تصور کنید که روزانه سه ساعت در مورد تکنیک‌های تمرکز، مدیتیشن و نظم شخصی مطالعه می‌کند، اما هنوز نمی‌تواند ده دقیقه تلفن همراه خود را کنار بگذارد و روی یک کار واحد متمرکز شود. مشکل این فرد، نادانی یا تنبلی نیست. مشکل این است که “یادگیری” برای او به ابزاری برای کسب “احساس خوبِ رشد کردن” تبدیل شده، نه خودِ رشد واقعی. این احساس لذت‌بخش، ما را از مهارتی که بیش از هر چیز به آن نیاز داریم دور می‌کند: توانایی رشد کردن از دل شکست‌ها.

مغز در حالت باخت: علم چه می‌گوید؟

شاید این سؤال پیش بیاید که چرا افراد بسیار موفق، کمتر غرق در محتواهای انگیزشی صرف هستند؟ چه رازی در «شکست خوردن» نهفته است که در هزاران ساعت پادکست و کتاب یافت نمی‌شود؟

یک تحقیق جالب در دانشگاه MIT در سال ۲۰۱۸ پاسخ این پرسش را روشن می‌کند. پژوهشگران با بررسی افراد مختلف (با سن، فرهنگ و شرایط جسمی و روحی متفاوت) دریافتند که شکست واقعی، مسیرهای عصبی کاملاً جدیدی در مغز برای حل مسئله ایجاد می‌کند. جالب‌تر اینکه این مسیرهای عصبی در زمان موفقیت، کاملاً غیرفعال هستند! به عبارت دیگر، مغز ما در هنگام شکست، به شیوه‌ای فکر و تحلیل می‌کند که در حالت پیروزی هرگز به سراغ آن نمی‌رود.

این فرآیند را مانند یک نرم‌افزار مسیریاب (GPS) در نظر بگیرید. وقتی از مسیر همیشگی و موفق خود به مقصد می‌رسید، GPS نیازی به یافتن راه جدید ندارد. اما اگر مسیر اصلی به دلیل ترافیک سنگین (شکست) مسدود شود، GPS مجبور می‌شود خلاقیت به خرج دهد و مسیرهای فرعی و کاملاً جدیدی را برای رساندن شما به مقصد پیدا کند. مغز ما دقیقاً همین کار را با شکست انجام می‌دهد.

این یافته تنها به یک پژوهش محدود نشد. تحقیقی در دانشگاه هاروارد نشان داد که ۹۰ درصد از بنیان‌گذاران استارتاپ‌های موفق، پیش از این حداقل یک شکست تجاری بزرگ را تجربه کرده‌اند. این افراد یک ویژگی مشترک شگفت‌انگیز دارند: با وجود اینکه موفق هستند، همیشه برای شکست خوردن آمادگی دارند.

ترس از شکست یا ترس از قضاوت؟ ریشه واقعی مقاومت ما

اما اگر شکست اینقدر سازنده است، چرا مغز ما تا این حد از آن گریزان است؟ بیایید با یک سؤال این مفهوم را بشکافیم: اگر به شما تضمین دهند که پس از ۳۰ بار شکست پیاپی، در تلاش سی و یکم به یک موفقیت خیره‌کننده دست خواهید یافت، آیا حاضر می‌شوید با آغوش باز و پشت سر هم شکست بخورید؟ یا هنوز هم سنگینی شکست برایتان طاقت‌فرساست؟

پاسخ بسیاری از ما به این سؤال منفی است. زیرا یک عامل پنهان وجود دارد که از خودِ شکست دردناک‌تر است: ترس از تصویر شکست. ما از آن لحظه‌ای می‌ترسیم که دیگران در چشمان ما نگاه کنند و بگویند: «دیدی گفتم نمی‌شود؟».

این یک ترس عمیق و روان‌شناختی است که متخصصان به آن «هراس از برچسب بازنده خوردن» می‌گویند؛ ترسی که حتی دل قوی‌ترین انسان‌ها را هم به لرزه درمی‌آورد. اگر به داستان زندگی افراد بزرگ دنیا نگاه کنید، خواهید دید که بخش بزرگی از سخت‌ترین روزهایشان، زمانی بوده که هیچ‌کس آن‌ها را باور نداشته و از سوی دیگران طرد یا تمسخر می‌شدند.

در نهایت، این ترس از قضاوت دیگران است که ما را فلج می‌کند و باعث می‌شود امنیتِ «یادگیری بی‌پایان» را به ریسکِ «اقدام کردن و شکست خوردن» ترجیح دهیم. این ترس، خود یک آسیب روان‌شناختی جدی است که مانع اصلی رشد واقعی ما می‌شود.

شکست و خودشناسی: چرا «بازنده بودن» دروازه‌ای به سوی خودِ واقعی است؟

اروین یالوم در کتاب مرجع «روان‌درمانی اگزیستانسیال»، به مفهومی کلیدی اشاره می‌کند: افرادی که از شکست می‌ترسند، هرگز نمی‌توانند به خود واقعی‌شان نزدیک شوند. کسی که نمی‌پذیرد گاهی بازنده است، در واقع خود واقعی‌اش را زندگی نمی‌کند؛ او تنها تظاهر می‌کند که همه‌چیز مطابق میلش پیش می‌رود. از این منظر، بسیاری از تلاش‌های وسواس‌گونه ما برای موفقیت، تلاشی برای ساکت کردن افکار سرکوب‌شده و ترس‌های درونی است.

ریشه این ترس عمیق کجاست؟ اغلب به دوران کودکی بازمی‌گردد. والدینی را در نظر بگیرید که هرگز به فرزندشان اجازه اشتباه کردن نداده‌اند. هر بار که کودک خواسته ریسکی کند، با ممانعت آن‌ها روبه‌رو شده است. در ناخودآگاه این کودک، این پیام هک می‌شود: «تو به هیچ عنوان نباید اشتباه کنی». نتیجه، شکل‌گیری یک شخصیت کمال‌گراست که از هر شکستی، هرچند کوچک، وحشت دارد.

به همین دلیل است که تجربه شکست، نوعی خودشناسی عمیق محسوب می‌شود. افراد هوشمند می‌دانند که پشت ترس از شکست، رنج‌های حل‌نشده کودکی پنهان شده است. آن‌ها برای شناخت بهتر خود، آگاهانه به سمت شکست حرکت می‌کنند و از آن نمی‌ترسند؛ دقیقاً برخلاف چیزی که جامعه ترویج می‌دهد، جایی که همه از موفقیت‌هایشان حرف می‌زنند و شکست‌ها را پنهان می‌کنند.

بزرگ‌ترین تله روانی همین‌جاست: ما شکستِ یک اقدام را با شکستِ هویت خود اشتباه می‌گیریم. وقتی کاری نتیجه نمی‌دهد، ناخودآگاه به این نتیجه می‌رسیم که: «من بی‌ارزشم. من به درد نمی‌خورم.» ما بین نتیجه یک عمل و هویت خودمان، خط باریکی کشیده‌ایم که دیگر خودمان هم آن را نمی‌بینیم. در حالی که حقیقت این است:

می‌توانی ببازی، بدون اینکه بازنده باشی.

نسخه‌های موفقیت همگانی را دور بریزید: ژنتیک، انیشتین و جنگجویی که باید شب‌ها بیدار بماند

خب، چگونه بفهمیم که در حال پیمودن مسیر واقعی خودمان هستیم و تنها ژست یک فرد موفق را به خود نگرفته‌ایم؟ بیایید یکی از رایج‌ترین باورهای غلط انگیزشی را بررسی کنیم: “اگر می‌خواهی موفق شوی، باید قبل از طلوع آفتاب بیدار شوی!”

انگار موفقیت ما با ساعت کوک شده است. اما نکته‌ای وجود دارد که شاید برخلاف تمام شنیده‌های شما باشد: برای برخی افراد، زود بیدار شدن یک سم مهلک است. چرا؟

مغز ما با سیستمی به نام کرونوتایپ (Chronotype) یا «زمان‌نوع» تنظیم می‌شود. این یعنی هر انسانی یک ساعت زیستی منحصربه‌فرد دارد. مغز بعضی‌ها ساعت ۷ صبح مانند یک بمب ایده‌پردازی عمل می‌کند و مغز برخی دیگر، ساعت ۱۰ صبح هنوز به درستی فعال نشده است. این موضوع یک عادت ساده نیست، بلکه ریشه در ژنتیک ما دارد. ژنی به نام PER3 نقش مهمی در تعیین اوج بازدهی مغز در ساعات مختلف شبانه‌روز ایفا می‌کند.

محققان دانشگاه آدلاید در آزمایشی جالب، افرادی را که طبیعتاً شب‌ها فعال‌تر بودند (شب‌کار)، مجبور کردند که صبح زود بیدار شوند. نتیجه فاجعه‌بار بود: تمرکزشان سقوط کرد، خلاقیتشان به شدت کاهش یافت و کارایی‌شان نزدیک به صفر شد.

حالا فردی را تصور کنید که بهترین ایده‌های خلاقانه‌اش شب‌ها به ذهنش می‌رسد، اما خودش را مجبور می‌کند ساعت ۵ صبح بیدار شود، فقط چون در کتابی خوانده که «جنگجوها سحرخیزند!». او نه تنها خلاقیت خود را نابود می‌کند، بلکه به زودی دچار حس شکست عمیقی می‌شود و از خود می‌پرسد: «چرا بقیه می‌توانند ولی من نه؟»

اینجاست که جمله معروف آلبرت انیشتین به زیبایی مصداق پیدا می‌کند:

«همه ما نابغه‌ایم. اما اگر یک ماهی را بر اساس توانایی‌اش در بالا رفتن از درخت قضاوت کنید، او تمام عمرش را با این باور زندگی خواهد کرد که یک احمق است.»

تلاش، شانس یا سرنوشت؟ هنر رها کردن مسابقه بی‌پایان

اما آیا تلاش کردن، حتی در مسیر درست، برای رسیدن به نتیجه کافی است؟ فیلسوفی به نام یانگ چو، داستان کوتاهی درباره بحث میان دو شخصیت «تلاش» و «سرنوشت» دارد:

  • تلاش با غرور می‌گوید: «تمام موفقیت‌ها از آنِ من است.»
  • سرنوشت پاسخ می‌دهد: «اگر تو اینقدر مؤثری، پس چرا بسیاری از آدم‌های سخت‌کوش فقیرند؟ چرا آدم‌های درست‌کار عمر طولانی ندارند؟ و چرا آدم‌های نادان رئیس می‌شوند و افراد باهوش بیکار می‌مانند؟»

این داستان نمی‌خواهد ما را ناامید کند؛ بلکه دعوتی است به واقع‌گرایی. ما انسان‌ها نقش تلاش را بیش از حد بزرگ کرده و نقش شانس، اتفاقات و شرایط را دست‌کم گرفته‌ایم. همه ما در شرایط یکسانی به دنیا نمی‌آییم؛ یکی خانواده‌ای حمایتگر دارد و دیگری نه. یکی معلمی خوب داشته و دیگری نه. بسیاری از کسانی که ما آن‌ها را «بازنده» می‌نامیم، فقط بدشانسی آورده‌اند.

در مصاحبه‌ای با یک میلیونر آمریکایی از او پرسیدند: «بزرگ‌ترین دستاورد زندگی‌ات چه بوده؟» او پاسخ داد: «اینکه در کالیفرنیای آمریکا به دنیا آمدم.» او به حقیقتی اعتراف کرد که بسیاری از افراد به ظاهر «خودساخته» امروزی آن را پنهان می‌کنند.

به همین دلیل است که فلسفه تائوئیسم می‌گوید: «بازنده باش و بپذیر که بازنده بودن بخشی از زندگی است.» این به معنای دست کشیدن از تلاش نیست. بلکه به معنای خروج از مسابقه‌ای بی‌پایان است که در آن همه مشغول نمایش دادن فرصت‌های طلایی زندگی‌شان هستند. شاید بهتر باشد داستان زندگی‌ات را جوری بنویسی که از درون حالت را خوب کند، نه اینکه فقط از بیرون خوب به نظر بیاید.

دیدگاهتان را بنویسید

  • image author
    صدف بصیری
    شهریور 19, 1404

    عالی بود ممنون از مقاله خوبتون

  • image author
    علیرضا
    شهریور 20, 1404

    خوندن مقالاتی که بیس علمی دارن خیلی لذت بخشه من که شخصا عاشق نوروسایسنم