روشهای یادگیری ما اشتباه بوده: درسهایی از کتابی که نگاه من به یادگیری را تغییر داد
- بخش اول: چرا مغز ما عاشق روشهای مطالعهی بیفایده است؟
- بخش دوم: خودکشی آموزشی به نام «مطالعه فشرده» و توهمی به نام بازخوانی
- ۱. مطالعه فشرده: چرا اطلاعات شب امتحان، صبح روز بعد بخار میشود؟
- ۲. بازخوانی: چرا آشنایی با مطلب، به معنای یادگیری آن نیست؟
- بخش سوم: بازیابی فعال (Active Recall) - بهترین تمرین ورزشی برای مغز شما
- بخش چهارم: تمرین با فاصله (Spaced Repetition) - هنر فراموش نکردن در زمان درست
- بخش پنجم: درهمآمیزی (Interleaving) - هنر یادگیری روابط بین مفاهیم
- بخش ششم: گره زدن دانستهها با «بسط دادن» و آمادهسازی مغز با «تولید کردن»
- ۱. بسط دادن (Elaboration): ساختن شبکهای از دانش در مغز
- ۲. تولید کردن (Generation): حل مسئله قبل از دانستن راهحل
- جمعبندی نهایی: از یک خواننده منفعل به یک یادگیرنده فعال تبدیل شوید
من همیشه شیفتهی یادگیری بودم. نه فقط یاد گرفتن موضوعات جدید، بلکه خودِ «فرآیند یادگیری». اینکه مغز ما چطور اطلاعات را به خاطر میسپارد، چطور مهارتها را کسب میکند و چطور میتوانیم این فرآیند را بهبود دهیم تا سریعتر و عمیقتر یاد بگیریم، همیشه برایم یک دغدغه جذاب بوده است. در این مسیر، کلی کتاب و مقاله خواندهام و با تکنیکهای مختلفی آشنا شدهام.
اما چند وقت پیش به کتابی برخوردم که تمام معادلاتم را به هم ریخت: «Make It Stick: The Science of Successful Learning» (کاری کن که بماند: علم یادگیری موفق). این کتاب یک جعبهابزار معمولی نبود؛ بلکه یک راهنمای علمی و عمیق بود که به من نشان داد بسیاری از روشهایی که فکر میکردم درست هستند، در بهترین حالت، اتلاف وقت بودهاند.
برای همین تصمیم گرفتم عصارهی این کتاب فوقالعاده را با شما به اشتراک بگذارم. اما میخواهم یک کار متفاوت انجام دهم: هر تکنیکی که از کتاب معرفی میکنم را به مفاهیم نوروساینس که از قبل با آنها آشنا هستم وصل میکنم تا با هم ببینیم وقتی این روشها را به کار میگیریم، دقیقاً چه اتفاقی در مغزمان میافتد. آمادهاید؟
بخش اول: چرا مغز ما عاشق روشهای مطالعهی بیفایده است؟
اولین و مهمترین ایدهی کتاب: اگر یادگیری برایتان خیلی راحت است، احتمالاً دارید آن را اشتباه انجام میدهید! (قبلا هم در پادکستی از استاد شعبانعلی عزیز به اسم یادگیری کریستالی این نکته را آموخته بودم)
این حرف در نگاه اول عجیب به نظر میرسد. مگر نه اینکه راحتی نشانه تسلط است؟ خب، از نظر مغز ما، بله. مغز ما یک ماشین بهینهسازی مصرف انرژی است. به طور غریزی، همیشه به دنبال سادهترین و کمهزینهترین مسیر برای انجام هر کاری میگردد. به همین دلیل است که روشهایی مثل بازخوانی مکرر یک متن یا حل کردن پشت سر هم مسائل مشابه، حس خوبی به ما میدهد؛ چون انرژی کمی از مغز میگیرد و یک توهم خوشایند از «آشنایی» با مطلب ایجاد میکند.
اما در مغز چه میگذرد؟ علم پشت «دشواری مطلوب»
اینجاست که پای نوروساینس به میان میآید. یادگیری یک فرآیند فیزیکی است. وقتی شما چیز جدیدی یاد میگیرید، در حال ساختن و تقویت کردن مسیرهای عصبی (اتصالات بین نورونها) در مغزتان هستید. این فرآیند که به آن «سیناپتیک پلاستیسیتی» (Synaptic Plasticity) میگویند، شبیه به ساختن یک عضله در باشگاه است. برای اینکه عضله قویتر شود، باید به آن فشار بیاورید و آن را به چالش بکشید. یادگیری هم دقیقاً همینطور عمل میکند.

وقتی مغز مجبور میشود برای به خاطر آوردن یک اطلاعات تلاش کند، یا برای حل یک مسئله کلنجار برود، آن اتصالات سیناپسی قویتر و بادوامتر میشوند. کتاب به این چالش سازنده میگوید «دشواری مطلوب» (Desirable Difficulty).
پس قانون اول این است: از سختی نترسید. هرگاه حس کردید مغزتان در حال تقلا کردن است، بدانید که در مسیر درست یادگیری عمیق قرار گرفتهاید. این همان لحظهای است که مغز شما در حال تغییر فیزیکی برای جا دادن آن دانش جدید است.
بخش دوم: خودکشی آموزشی به نام «مطالعه فشرده» و توهمی به نام بازخوانی
حالا که فهمیدیم سختیِ کنترلشده دوست مغز ماست، بیایید دو تا از رایجترین عادتهایمان را زیر ذرهبین ببریم: مطالعه فشرده (معروف به شب امتحانی) و بازخوانی مکرر. این دو روش، استادان خلق «توهم دانستن» هستند.
۱. مطالعه فشرده: چرا اطلاعات شب امتحان، صبح روز بعد بخار میشود؟
همه ما این کار را کردهایم. ساعتها بیوقفه مطالعه میکنیم تا حجم عظیمی از اطلاعات را در مغزمان جای دهیم. شاید حتی روز امتحان هم موفق شویم و نمره خوبی بگیریم. اما یک هفته بعد چه؟ انگار یک نفر دکمه “Delete” را در مغزمان فشار داده است.
نگاهی به درون مغز: نبرد حافظه کوتاهمدت و بلندمدت
برای اینکه بفهمیم چرا این اتفاق میافتد، باید با دو انبار اصلی مغزمان آشنا شویم: حافظه کاری (Working Memory) و حافظه بلندمدت (Long-Term Memory).
- حافظه کاری شما مثل یک تخته وایتبرد کوچک و موقتی است. ظرفیت محدودی دارد و اطلاعات را فقط برای مدت کوتاهی نگه میدارد. وقتی شما فشرده مطالعه میکنید، در حال نوشتن و پاک کردن مداوم روی این تخته وایتبرد کوچک هستید. اطلاعات به سرعت روی آن میآیند و میروند.
- حافظه بلندمدت اما شبیه یک کتابخانه عظیم و سازمانیافته است. اطلاعات برای اینکه وارد این کتابخانه شوند، باید فرآیندی به نام «تثبیت حافظه» (Memory Consolidation) را طی کنند. این فرآیند، اطلاعات را از حالت شکننده و موقتی به یک حالت پایدار و دائمی تبدیل میکند.
مطالعه فشرده، فرآیند تثبیت را دور میزند. شما آنقدر اطلاعات را روی تخته وایتبرد موقتیتان مینویسید که مغز فرصت نمیکند آنها را به درستی بایگانی کرده و به کتابخانه بلندمدت منتقل کند. بخش مهمی از این فرآیند تثبیت، در هنگام خواب اتفاق میافتد. مغز در خواب، اطلاعات مهم روز را مرور و سازماندهی میکند. مطالعه شب امتحانی، دقیقاً این فرصت طلایی را از مغز میگیرد.
۲. بازخوانی: چرا آشنایی با مطلب، به معنای یادگیری آن نیست؟
و اما عادت مورد علاقه من در گذشته: بازخوانی. یک فصل را بارها و بارها میخواندم و هر بار حس میکردم که روانتر میشوم و بیشتر میفهمم. اما این فقط یک حس بود، نه واقعیت.
نگاهی به درون مغز: تله «روانی پردازش» (Processing Fluency)
مغز ما عاشق الگوهای آشناست. وقتی شما یک متن را برای بار دوم یا سوم میخوانید، مغزتان آن را سریعتر و راحتتر پردازش میکند. این سهولت در پردازش، یک حس خوشایند و فریبنده ایجاد میکند که به آن «روانی پردازش» میگویند. شما این حس راحتی را با «دانستن» اشتباه میگیرید.
در حقیقت، بازخوانی یک فعالیت بسیار منفعلانه است. شما صرفاً در حال ورودی دادن اطلاعات به مغز هستید، بدون اینکه آن را وادار به کار کردن کنید. این کار هیچ مسیر عصبی جدید و قدرتمندی نمیسازد. مثل این است که به جای بلند کردن وزنه در باشگاه، فقط به آن نگاه کنید و امیدوار باشید عضلاتتان قوی شوند!
این دو روش، ما را مستقیم به سمت «توهم دانستن» هل میدهند؛ یعنی جایی که فکر میکنیم بلدیم، اما در عمل نمیتوانیم از دانشمان استفاده کنیم.
بخش سوم: بازیابی فعال (Active Recall) – بهترین تمرین ورزشی برای مغز شما
خب، تا اینجا فهمیدیم که بازخوانی و مطالعهی فشرده، مغز ما را تنبل و ما را دچار توهم دانستن میکنند. حالا وقت معرفی پادزهر است؛ تکنیکی که از نظر علمی، مؤثرترین راه برای حک کردن اطلاعات در حافظه بلندمدت محسوب میشود: بازیابی فعال (Active Recall).
ایدهی اصلی به طرز شگفتانگیزی ساده است: به جای اینکه اطلاعات را مدام وارد مغزتان کنید، باید تلاش کنید آنها را از مغزتان بیرون بکشید.
یادتان هست که گفتیم بازخوانی مثل تماشا کردن یک وزنه در باشگاه است؟ بازیابی فعال، خودِ «وزنه زدن» است. این تکنیک، یک فرآیند منفعل را به یک فعالیت کاملاً درگیرکننده برای مغز تبدیل میکند.
نگاهی به درون مغز: چطور «به یاد آوردن» مسیرهای عصبی را آسفالت میکند؟
هر بار که شما تلاش میکنید یک خاطره، یک فرمول یا یک مفهوم را به یاد بیاورید، در حال فعال کردن یک مسیر عصبی خاص در مغزتان هستید. این کار را مثل راه رفتن در یک مسیر خاکی در جنگل در نظر بگیرید.
- بار اولی که سعی میکنید چیزی را به یاد بیاورید، انگار دارید در یک جنگل انبوه، به سختی یک مسیر باریک برای خودتان باز میکنید. این کار سخت است و انرژی میبرد (همان دشواری مطلوب!).
- هر بار که این عمل «به یاد آوردن» را تکرار میکنید، انگار دوباره در همان مسیر قدم میزنید. به تدریج، آن مسیر پاکتر، عریضتر و محکمتر میشود.
در دنیای نوروساینس، این فرآیند باعث تقویت اتصالات سیناپسی میشود. جالبتر اینکه، هر بار که یک مسیر عصبی به طور مکرر فعال میشود، فرآیندی به نام «میلینسازی» (Myelination) رخ میدهد. سلولهای مغزی شروع به پیچیدن یک غلاف چربی (میلین) دور آن مسیر عصبی میکنند. این غلاف میلین دقیقاً مثل یک عایق برای سیم برق عمل میکند؛ باعث میشود سیگنالهای الکتریکی سریعتر، قویتر و با خطای کمتری در آن مسیر حرکت کنند.
به زبان ساده، هر بار که از خودتان امتحان میگیرید و اطلاعات را «بازیابی» میکنید، در حال آسفالت کردن و عایقبندی جادههای اطلاعاتی مغزتان هستید! به همین دلیل است که اطلاعاتی که به این روش یاد گرفته میشوند، خیلی سریعتر و راحتتر در دسترس قرار میگیرند.
چطور این تکنیک را در عمل پیاده کنیم؟
- سادهترین روش: بعد از خواندن یک پاراگراف یا یک صفحه، کتاب را ببندید و سعی کنید نکات کلیدی را به زبان خودتان برای خودتان توضیح دهید یا روی یک کاغذ بنویسید.
- از فلشکارتها درست استفاده کنید: به جای اینکه فقط کلمه و معنی را پشت سر هم نگاه کنید، به روی اول کارت نگاه کنید و واقعاً تلاش کنید تا پاسخ را به یاد بیاورید. فقط زمانی کارت را برگردانید که یا پاسخ را گفتهاید یا واقعاً به بنبست خوردهاید.
- از خودتان امتحان بگیرید: در پایان هر فصل، برای خودتان چند سؤال طراحی کنید (ترجیحاً تشریحی) و بعداً به آنها پاسخ دهید.
- تکنیک فاینمن را اجرا کنید: تصور کنید میخواهید مطلبی که یاد گرفتهاید را به یک کودک ده ساله درس بدهید. این کار شما را مجبور میکند که مفاهیم را از حافظهتان بیرون بکشید، سادهسازی کنید و به شکل منسجم ارائه دهید. این یکی از قدرتمندترین اشکال بازیابی فعال است.
بخش چهارم: تمرین با فاصله (Spaced Repetition) – هنر فراموش نکردن در زمان درست
بسیار خب، حالا که بهترین تمرین ورزشی مغز یعنی «بازیابی فعال» را یاد گرفتیم، یک سؤال حیاتی پیش میآید: چه زمانی باید این تمرین را انجام دهیم؟ آیا باید بلافاصله بعد از مطالعه، صد بار از خودمان امتحان بگیریم تا ملکهی ذهنمان شود؟
پاسخ کتاب و علم نوروساینس یک «نه» قاطع است. اینجا پای تکنیک دوم، یعنی تمرین با فاصله (Spaced Repetition) به میان میآید. این تکنیک میگوید: مرور کردن اطلاعات در بازههای زمانی که به تدریج طولانیتر میشوند، بسیار مؤثرتر از مرور کردن فشرده و پشت سر هم است.
این روش دقیقاً نقطه مقابل مطالعه شب امتحانی است. به جای یک جلسه ۱۰ ساعته، شما همان ۱۰ ساعت را در طول چند هفته و در جلسات کوتاهتر پخش میکنید.
نگاهی به درون مغز: رقص فراموشی و یادآوری
برای درک قدرت این تکنیک، باید با یک پدیده طبیعی در مغزمان آشنا شویم: «منحنی فراموشی» (The Forgetting Curve). این منحنی که اولین بار توسط روانشناسی به نام هرمان ابینگهاوس کشف شد، نشان میدهد که ما بعد از یادگیری یک مطلب جدید، آن را با سرعت بسیار زیادی فراموش میکنیم (مخصوصاً در ۲۴ ساعت اول). سپس سرعت فراموشی کمتر میشود.

تمرین با فاصله، این منحنی را هک میکند.
- مطلبی را یاد میگیرید و منحنی فراموشی شروع به سقوط میکند.
- درست قبل از اینکه مطلب را کاملاً فراموش کنید (مثلاً یک روز بعد)، با استفاده از «بازیابی فعال» آن را مرور میکنید. این کار باعث میشود منحنی دوباره به بالا برگردد.
- اما جادوی کار اینجاست: این بار، شیب فراموشی ملایمتر میشود. یعنی مدت زمان بیشتری طول میکشد تا آن را فراموش کنید.
- شما اجازه میدهید زمان بیشتری بگذرد (مثلاً سه روز بعد) و دوباره آن را بازیابی میکنید. منحنی باز هم بالاتر میرود و شیب فراموشی از قبل هم کمتر میشود.
هر بار که با یک فاصله زمانی، مغزتان را وادار به «تلاش برای به یاد آوردن» میکنید، یک سیگنال بسیار قوی به آن میفرستید: «هی، این اطلاعات مهم بود! من دوباره بعد از چند روز به آن نیاز پیدا کردم. لطفاً آن را در یک جای امنتر و در دسترستر ذخیره کن!»
این فرآیند، تثبیت حافظه (Memory Consolidation) را به شکل فوقالعادهای تقویت میکند. مغز شما یاد میگیرد که این اطلاعات، یک دادهی دمدستی و موقتی نیست، بلکه دانشی است که در آینده هم به آن نیاز خواهید داشت. به همین دلیل، آن را از حافظه کوتاهمدت به انبار امن حافظه بلندمدت منتقل کرده و مسیر عصبی مربوط به آن را قویتر میکند.
چطور این تکنیک را در عمل پیاده کنیم؟
- از تکنولوژی کمک بگیرید: اپلیکیشنهای فلشکارتی مثل Anki یا Quizlet بر اساس همین الگوریتمهای تکرار با فاصله کار میکنند. آنها به طور خودکار زمان مرور هر کارت را بر اساس میزان سختی که شما برای به یاد آوردن آن داشتهاید، تنظیم میکنند.
- یک برنامه دستی بسازید: اگر اهل تکنولوژی نیستید، یک برنامه ساده برای خودتان بچینید. مثلاً: مرور اول: ۱ روز بعد. مرور دوم: ۳ روز بعد. مرور سوم: ۱ هفته بعد. مرور چهارم: ۲ هفته بعد.
نکته کلیدی: بازیابی فعال و تمرین با فاصله، دو بال یک پرنده هستند. آنها به تنهایی خوب عمل میکنند، اما با هم پرواز میکنند. شما باید در فواصل زمانی مشخص، از روش بازیابی فعال (امتحان گرفتن از خود) برای مرور مطالب استفاده کنید.
بخش پنجم: درهمآمیزی (Interleaving) – هنر یادگیری روابط بین مفاهیم
تا به حال برایتان پیش آمده که سر جلسه امتحان ریاضی، با دیدن یک مسئله کاملاً گیج شوید که باید از کدام فرمول استفاده کنید؟ در حالی که وقتی مسائل آخر هر فصل را حل میکردید، همه چیز عالی پیش میرفت؟
این مشکل دقیقاً به خاطر یک روش مطالعه رایج و ناکارآمد به نام Blocked Practice اتفاق میافتد. در این روش، شما ابتدا روی یک موضوع یا یک نوع مسئله کاملاً مسلط میشوید و سپس به سراغ موضوع بعدی میروید. مثلاً ۲۰ مسئله از نوع “الف” را پشت سر هم حل میکنید، بعد ۲۰ مسئله از نوع “ب” و… این کار حس پیشرفت خوبی به ما میدهد، اما یک مهارت حیاتی را در مغز ما پرورش نمیدهد: تشخیص و تمایز.
اینجاست که کتاب تکنیک هوشمندانهی درهمآمیزی (Interleaving) را معرفی میکند. درهمآمیزی یعنی به جای تمرین جداگانه، موضوعات یا انواع مسائل مرتبط را با هم ترکیب و به صورت در هم آمیخته شده تمرین کنید.
به جای حل کردن ۲۰ مسئله از نوع “الف” و بعد ۲۰ مسئله از نوع “ب”، شما این ۴۰ مسئله را با هم مخلوط کرده و به صورت تصادفی حل میکنید.
نگاهی به درون مغز: ساختن یک نقشه ذهنی بزرگتر
وقتی شما به صورت قالبی (یعنی بر اساس یک قالب ثابت) تمرین میکنید، مغزتان روی حالت «خلبان خودکار» قرار میگیرد. بعد از حل دو سه مسئله از یک نوع، دیگر نیازی به فکر کردن ندارد؛ فقط همان راهحل را بارها و بارها تکرار میکند. این کار مسیر عصبی مربوط به «همان یک راهحل» را تقویت میکند، اما به مغز یاد نمیدهد که چه زمانی باید از این راهحل استفاده کند.
اما وقتی شما تمرین را به صورت درهمآمیخته انجام میدهید، هر مسئله یک چالش جدید برای مغز است. مغز دیگر نمیتواند روی خلبان خودکار باشد. قبل از حل هر مسئله، باید یک قدم به عقب برود و از خودش بپرسد:
- «این مسئله از چه نوعی است؟»
- «چه سرنخهایی در صورت مسئله وجود دارد؟»
- «چه تفاوتی با مسئله قبلی دارد؟»
- «کدام ابزار (فرمول یا روش) برای این موقعیت مناسب است؟»
این فرآیند، مغز را وادار میکند که به جای تمرکز روی یک مسیر عصبی تکی، دائماً بین مسیرهای عصبی مختلف جابجا شود و آنها را با هم مقایسه کند. این کار به ساختن یک «مدل ذهنی» (Mental Model) یا یک نقشه مفهومی بسیار غنیتر و دقیقتر در مغز کمک میکند. شما دیگر فقط فرمولها را به صورت جزیرههای جدا از هم یاد نمیگیرید، بلکه روابط، تفاوتها و شباهتهای بین آنها را هم درک میکنید.
در واقع، تمرین قالبی به شما «اجرای» یک حرکت را یاد میدهد، اما درهمآمیزی به شما یاد میدهد که در بازی واقعی، چه حرکتی را در چه زمانی اجرا کنید.
چطور این تکنیک را در عمل پیاده کنیم؟
- در ریاضی و علوم: وقتی چند فصل مرتبط را مطالعه کردید، به جای حل تمرینات آخر هر فصل به صورت جداگانه، از هر فصل چند مسئله انتخاب کرده و آنها را با هم مخلوط کنید و حل کنید.
- در یادگیری زبان: به جای اینکه یک روز کامل فقط زمان گذشته را تمرین کنید و روز بعد زمان حال، تمریناتی را انجام دهید که شما را مجبور به استفاده از هر دو زمان به صورتперемешанный میکند.
- در یادگیری موسیقی: به جای اینکه یک گام موسیقی را صد بار پشت سر هم تمرین کنید، چند گام مختلف را به صورت ترکیبی و پشت سر هم بنوازید.
- در ورزش: یک بازیکن بسکتبال به جای اینکه فقط پرتاب آزاد تمرین کند، باید تمرینات دریبل، پاس و پرتاب را به صورت ترکیبی و در موقعیتهای شبیهسازی شده به بازی انجام دهد.
درهمآمیزی در ابتدا سختتر و حتی ناامیدکنندهتر از تمرین قالبی به نظر میرسد، چون حس پیشرفت سریع را از شما میگیرد. اما این همان «دشواری مطلوب» است که در بلندمدت، به یک درک عمیق و کاربردی از دانش منجر میشود.
بخش ششم: گره زدن دانستهها با «بسط دادن» و آمادهسازی مغز با «تولید کردن»
تا اینجا یاد گرفتیم که چطور اطلاعات را به روشی مؤثر در مغزمان ثبت کنیم (بازیابی فعال)، چه زمانی آنها را مرور کنیم (تمرین با فاصله) و چگونه بین مفاهیم مختلف ارتباط برقرار کنیم (درهمآمیزی). دو تکنیک پایانی کتاب، به ما کمک میکنند تا این دانش جدید را به بخشی از وجود خودمان تبدیل کنیم.
۱. بسط دادن (Elaboration): ساختن شبکهای از دانش در مغز
ایده اصلی این تکنیک این است: اطلاعات جدید زمانی به بهترین شکل یاد گرفته میشوند که بتوانیم آنها را به دانش و تجربیاتی که از قبل در ذهن داریم، متصل کنیم.
دانش در مغز ما به صورت جزیرههای مجزا ذخیره نمیشود، بلکه شبیه یک شبکه تارعنکبوتی غولپیکر است. هرچه یک مفهوم جدید، اتصالات بیشتری با نقاط دیگر این شبکه داشته باشد، قویتر، معنادارتر و قابل دسترستر خواهد بود. بسط دادن، هنر ساختن همین اتصالات است.
نگاهی به درون مغز: فعالسازی شبکههای عصبی موجود
وقتی سعی میکنید یک مفهوم جدید (مثلاً یک قانون فیزیک) را به یک تجربه شخصی (مثل هل دادن یک ماشین خاموش) ربط دهید، مغز شما به طور همزمان دو شبکه عصبی مجزا را فعال میکند: یکی مربوط به دانش جدید و دیگری مربوط به خاطره قدیمی. این فعالسازی همزمان، احتمال ایجاد و تقویت یک پل ارتباطی (مسیر عصبی) بین این دو شبکه را به شدت افزایش میدهد.
این فرآیند به «رمزگذاری عمیق» (Deep Encoding) منجر میشود. به جای اینکه اطلاعات را به صورت سطحی و طوطیوار حفظ کنید (رمزگذاری سطحی)، شما به آن معنا، زمینه و ارتباطات شخصی میبخشید. مغز ما برای به خاطر سپردن داستانها و اطلاعات معنادار تکامل یافته است، نه دادههای خشک و بیربط.
چطور این تکنیک را در عمل پیاده کنیم؟
- از خودتان سؤال بپرسید: بعد از یادگیری یک مطلب، از خودتان بپرسید: «این مفهوم چه ارتباطی با چیزهایی که از قبل میدانستم دارد؟»، «یک مثال شخصی از این موضوع در زندگی خودم چیست؟»، «این مطلب مرا یاد چه چیزی میاندازد؟».
- برای دیگران توضیح دهید (تکنیک فاینمن): همانطور که قبلاً گفتیم، توضیح دادن یک مطلب به زبان ساده برای دیگران، شما را مجبور میکند تا آن را به مفاهیم آشناتر و سادهتر گره بزنید.
- آن را به حواس مختلف متصل کنید: سعی کنید برای یک مفهوم انتزاعی، یک تصویر ذهنی، یک صدا یا حتی یک حس فیزیکی پیدا کنید.
۲. تولید کردن (Generation): حل مسئله قبل از دانستن راهحل
و اما آخرین تکنیک که شاید عجیبترین اما یکی از قدرتمندترینهاست: سعی کنید قبل از اینکه راهحل یک مسئله یا پاسخ یک سؤال را یاد بگیرید، خودتان برای آن یک راهحل «تولید کنید»!
این روش، مصداق بارز «دشواری مطلوب» است. به جای اینکه منفعلانه منتظر دریافت جواب باشید، مغزتان را به چالش میکشید تا با استفاده از دانش ناقص فعلیاش، یک پاسخ بسازد. حتی اگر پاسختان کاملاً اشتباه باشد، خودِ این فرآیند تلاش، مغز شما را برای یادگیری آماده میکند.
نگاهی به درون مغز: ایجاد «جای خالی» برای اطلاعات جدید
وقتی شما برای حل یک مسئله تلاش میکنید و شکست میخورید، مغزتان به یک درک عمیق از ساختار مسئله و محدودیتهای دانش فعلیتان میرسد. این کار یک «حس کنجکاوی» و یک «جای خالی» مشخص در شبکه دانش شما ایجاد میکند.
سپس، وقتی شما پاسخ یا راهحل درست را میبینید، مغزتان با یک لحظه «آها!» مواجه میشود. اطلاعات جدید دقیقاً در همان جای خالیای که با تلاش قبلی ایجاد کرده بودید، قرار میگیرد. این اتصال بسیار قویتر و معنادارتر از زمانی است که شما از ابتدا فقط جواب را به صورت آماده دریافت میکردید. در واقع، شما با تلاش اولیه، یک «قلاب» در مغزتان ایجاد کردهاید که اطلاعات جدید محکم به آن میچسبد.
چطور این تکنیک را در عمل پیاده کنیم؟
- قبل از خواندن یک فصل جدید، سعی کنید به سؤالات آخر فصل نگاهی بیندازید و حدس بزنید پاسخها چه میتوانند باشند.
- وقتی با یک مثال حلشده در کتاب درسی مواجه میشوید، قبل از خواندن راهحل، روی آن را بپوشانید و خودتان برای حلش تلاش کنید.
- قبل از شروع یک دوره آموزشی، کمی وقت بگذارید و فکر کنید که برای رسیدن به هدف دوره، چه قدمهایی ممکن است لازم باشد.
جمعبندی نهایی: از یک خواننده منفعل به یک یادگیرنده فعال تبدیل شوید
کتاب «Make It Stick» و علم نوروساینس پشت آن، یک پیام مشترک و قدرتمند دارند: یادگیری یک فعالیت منفعلانه نیست، بلکه یک فرآیند فعال، چالشبرانگیز و سازنده است.
دفعه بعد که در حال مطالعه هستید، به جای اینکه بپرسید «چطور این مطلب را راحتتر یاد بگیرم؟»، از خودتان بپرسید: «چطور میتوانم مغزم را بیشتر به چالش بکشم؟». با به کار بستن تکنیکهایی مثل بازیابی فعال، تمرین با فاصله، درهمآمیزی، بسط دادن و تولید کردن، شما از یک مصرفکننده اطلاعات، به یک معمار دانش در مغز خودتان تبدیل میشوید. این مسیر شاید در ابتدا سختتر به نظر برسد، اما در نهایت به یادگیری عمیق، ماندگار و واقعی منجر خواهد شد.